بدون عنوان
نمیدونم چرا من هر بار که میام یه کم عکس هات رو بذارم یه مشکلی پیش میاد... حالا به جاش از این روزهات یه کم مینویسم: یه چند روزی هست که پارسا برامون قصه میگه به این صورت:"بعد پسره رفت" همین و تموم شد .اینو از مامانیش یاد گرفته آخه این مامانی همیشه قصه پسره که در اصل اون پسره خود پارسا هست رو براش تعریف میکنهو اونم یاد گرفته. یه چیز دیگه هم که یاد گرفته شعر خوندن هست،اینم شعر پارسا هستش"جوجه طلایی نوتش حنایی" که درستش هست جوجه جوجه طلایی نوکش سرخ و حنایی ... ،اینم از بابا علی یاد گرفته. ما هنوز که کنوزه درگیر پروژه ج ی ش هستیم و موفق نشدیم که به این پسره یاد بدیم که روی مبل و فرش نباید جیش کرد و برای اون کار باید رفت دست...
نویسنده :
بابا و مامان
23:39
این روزهای پارسا
بازم این پسر کوچولوی شیطون من رو تنهام گذاشت و رفت خونه مامانیاش...(به همراه عمه منصوره،دایی حمید و زن دایی که اینجا بودن و بعد از ظهر رفتن.) خب پروژه ی تخت خودش که همچنان به قوت خودش باقی هست و هر چی که میگذره سخت تر و سخت تر میشه...مثلا همین دو سه شب اخیر که با حقه و کلک میکنمت تو تخت خودت اما تو بلند میشی و دستات رو به سمت من دراز میکنی و میگی ب(یعنی:بغل)و گریه و گریه گریه... آخرش هم بابایی دلش به رحم میاد میاردت بیرون و رو زمین کنار خودش میخوابوندت... و این شده کار هر شب ما... وای که چه قدر این کار سخته و چه قدر تو بچه ی فسقلی اذیتمون میکنی تا یاد بگیری تو تخت خودت بخوابی... اون یکی پروژه که ج ی ش بود هم البته...
نویسنده :
بابا و مامان
0:39
پروژه تخت خودش
اول از همه سالگرد ازدواجمون مبارک... دست بابایی هم درد نکنه بابت کادویی که برام خریده بود(یه پلو پز برقی خوشکل) به همین زودی هفت سال گذشت همسر عزیزم با تو بودن و در کنار تو بودن بهترین هدیه خداوند برای من هستش.خدایا از تو ممنونم به خاطر همه چیز... ایشالا صد سال کنار هم و با هم باشیم. از این روزهای پارسایی بگم که چند روز هستش پروزه ی تخت خودش رو به دست گرفتیم،یعنی از چند روز پیش که مامانی یک مطالبی در مورد جدا خوابیدن بچه ها از والدین تو اینترنت خونده یهو تصمیم گرفتم که پارسایی رو تو تخت خودش بخوابونیم (تازه تخت پارسایی رو آوردیم کنار تخت مامان و بابا).از شب اول بگم که با یه عروسک که وصل میشه به تختش و آهنگ میزنه و لام...
نویسنده :
بابا و مامان
11:30
عکس های سرسره بازی
اینم از استفاده سو از اسباب بازی هاش (عاشق خاموش و روشن کردن "لامپ" یا به قول خودش "ناپ" هستش.) تازگیها این کوچولو فیگور میگیره یعنی وقتی بهش میگیم فیگور بگیر این جوری میکنه: (خیلی وقته دنبال عکس فیگورش هستم اما این پسره فرار میکنه تا اینکه امشب تونستم این عکس رو بگیرم،هر چندزیاد خوب نشده.) قربون فیگورت ...
نویسنده :
بابا و مامان
0:30
باباجونی
اینا عکس های بابای پارسا هستن البته وقتی که نی نی بوده. بیخود نیست که همه میگن پارسا کپی باباش هستش... اینم از طرف پارسایی برای بابای مهربونش: ...
نویسنده :
بابا و مامان
16:38
فرهنگ لغت پارسایی
این عمه بتی(طیبه)سفارش کرده از اون کلمه خوشکلی که پارسا اشتباهی تلفظ میکنه بنویسیم،آخه میدونی چیه من هر وقت میشینم که مطلب جدید بنویسم همشو یادم میره و به زور یه چیزهایی از تو مخم میکشم بیرون. خب حالا با کمک عمه منصوره یه چیزهایی مینویسیم: پارسا هر وقت میخواد عمه منصوره اش رو صدا کنه میگه:عمه متوتی به اسباب بازی میگه:ابازی به هر چیز سبز رنگ و هر نوع سبزه و درخت و گل میگه :عدس(از عید که مامانیش سبزه با عدس درست کرده بود و ما با هم که حرف میزدیم میگفتیم این عدس هست اونم یاد گرفته و ولکنش نیست) هر وقت بهش بگی ساعت چنده،میگه:دازه=یازده به بستنی هم که میگه :مث دختر عمه اش اسمش یاسمین هست و زن عموش هم آرزو،اما پارسا هر دوشون رو صدا ...
نویسنده :
بابا و مامان
13:33
عکس گل پسری
یه چند خط...
بازم اومدیم... سلام ...این چند وقته بیشتر سر گرمی پارسا شده پارت=پارک... از وقتی عمه براش سرسره خریده کمتر حوصله اش سر میره و بیشتر سرسره بازی میکنه البته هر وقت بهش میگم پارسا چی کار میکنی،میگه:پارت توی جشن تولدش کلی بهش کادو دادن که بیشترش اسباب بازی بوده.ما هم یه کمی از اونها رو قایمش کردیم که هر وقت خیلی حوصله اش سر رفت و خسته شد یکیش رو بهش بدم.آخه این قند عسل خیلی زود از اسباب بازی هاش خسته میشه و براش تکراری میشه و دیگه باهاشون بازی نمیکنه ما هم برای تنوع این کارو کردیم... راستی دایی حمیدمون هم اومد همشهریمون شد.اون انتقالی گرفت و یه خونه هم اینجا خرید و اومد پیشمون...شاید یه کم از تنهایی در بیایم... الان دیگه پارسا خیلی ز...
نویسنده :
بابا و مامان
15:42