فندق ما، پارساجونيفندق ما، پارساجوني، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

پارسا، فندق ما

روزهای غمناک مامان...

سلام و صد سلام به گل پسرم و دوستای خوبم. خیلی وقته نتونستم بیام به وبلاگت سر بزنم.اخه یه ده روز پیشا رفتیم خونه مامانیا که یه دو سه روز بمونیم و بیایم که به بعد دو سه روز خبر دردناک مرگ ناگوار عموم(عموی مامان)رو بهمون دادن و دیگه اونجا موندیم یک هفته دیگه. خیلی ناراحت شدم از جوان مرگ شدن عموی عزیزم اونم چه قدر وحشتناک،از شدت خونریزی زیاد و نرسیدن کمک تا حدود دو ساعت اون رو از دست دادیم و دیدارمان به قیامت کشید.خیلی سخته وقتی خاطراتم رو به یاد میارم که چه لحظات شاد و خوبی رو با اون سپری کردم خیلی سخته وقتی بهیاد میارم که دیگه نمیتونم عموم رو ببینم خیلی سخته وقتی پدر بزرگ و مادر بزرگ پیرم رو میبینم که باید داغ جوان مرگ شدن پ...
30 مهر 1390

شهرت پارسا

هورااااااااااااااااااااااااا.................. معروف شدی مامانیییییییییییییییییییی جیگرتووووووووووووووووووووووووووو   ...
4 مهر 1390

چندتا عکس نمکی

این عکس پارسا هستش با لباس و کلاه دخترونه اما انگار پارسا اصلا خوشش نمیاد تیپ دخترونه بزنه.حتما نمیدونه که چقدر خوشکل میشه این یکی با روسری هستش انگار روسری رو بیشتر میپسنده این گل پسر من خیلی به مادرش کمک میکنه مثلا وقتی لباساش خشک شدن از رو بند لباس جمع شون میکنه.قربون مهربونییییییت ای بابا........ انگار خیلی دوست داری یه چیزی بکشی روی سرت.ولی هر چی که باشه خوشکل میشه نمکییییی ...
3 مهر 1390

روز مره گیهای پارسایی

سلام گل خوشبوی زندگیم... امروز میخوام بگم که تو چه کارهایی میکنی که این قدر مامان رو خسته میکنی که فقط وقتی شبا میخوابونمت میتونم بیام به وبلاکت سر بزنم و برات بنوسم.   تو الان نزدیک2 ماهه که راه افتادی یعنی دقیقا یک سال و یک هفته ات که بود راه افتادی و از اون موقع بود که اصلا نمیتونم حتی چند ثانیه هم تنهات بزارمچون حتما تنهایی یک خطایی میکنی.       چهارتا دندون بالا و دوتا دندون پایین داری که رو همدیگه میشه شش تا،تا حالا هم چند بار افتادی و با اون دندونای مرواریدیت لبهات و دهنت رو زخم کردی. از هر چیزی که یه کم ارتفاع داره دوست داری بری بالا مثل میز،صندلی،مبل،و تخت و.....
30 شهريور 1390

بابا مریض شده

سلام کوچولوی نازم. نزدیک دو هفته و شایدم بیشتر هست که به دفتر خاطراتت سر نزدم میدونی چرا؟ چون دو هفته هست که خونه مامانی بودیم چون که بابایی کمر دردش دوباره شروع شده و این دفعه خیلی بدتر از سالهای قبل هم شده به خاطر همین تو خونه استراحت میکرد، البته مامانی خودش رفته بود مشهد مسافرت ولی ما بازم ول کنشون نبودیم و رفتیم اونجا اتراق کردیم و منتظر موندیم تا دیروز که از مسافرت اومدن.بعدشم ما امروز اومدیم خونه خودمون تا بابایی بره دکتر تا اینکه بعد از ظهر به همراه دایی علی رفتیم دکتر و دکتر بازم سه هفته ی دیگه براش استراحت نوشت حالا احتمالا یه سه چهار روزی اینجا بمونیم و بازم بریم خونه مامانی.اونم فقط به خاطر تو و یه کوچولو هم به خاطر من .اخ...
28 شهريور 1390

این پارسا کوچولو از اتلیه خوشش نمیاد

سلا گلکم... دیروز با اینکه یک ماه از نوبت اتلیه تو میگذشت بالاخره رفتیم تا عکستو بگیریم .بعد از ظهر یه خواب دو ساعته توپ با هم کردیم البته با عمه منصوره و بعد از اینکه بابا از سر کار اومد حاظر شدیم که بریم.تو راه با خودم گفتم که حتما چون خواب خوبی کردی برای اتلیه بیقراری نمیکنی و عکس های خوبی به ما تحویل میدی اما مثل اینکه اشتباه کردم چون اصلا حوصله نداشتی و من و بابا و عمه خودمونو کشتیم ولی شما نخندیدی که نخندیدی         .و تلاش هر سه تای ما بی نتیجه موند و بعد از تلاش بسیار دیگه ناامید شدیم و یه نوبت دیگه تو هفته بعد گرفتیم که انشالا شما رو سرحال و قبراق و پر خنده ببریم و عکس های خوشکل ازت...
6 شهريور 1390

علاقه مندیهای پارسا

پارسا کوچولوی من دیگه داره کم کم با رفتارهاش نشون میده که چه خوراکیها یا چه کارها و بازیهایی رو بیشتر دوست داره.سعی میکنم از الان به بعد از علاقه مندیهای پارسا بیشتر بنویسم و عکسهاشم اینجا بذارم. هر وقت شکلات یا یه خوراکی شکلاتی به دستش میرسه این جوری خودش رو غرق شکلات میکنه پتو بازی هم خیلی دوست داره حتی وقت هایی که خیلی بهونه میگیری کافیه یک نفر پیشنهاد پتو بازی بهت بده راستی اینم بگم این بازی رو بابا اختراع کرده خودش هم این اسم رو گذاشته روش وای از چند روز پیش تا حالا که یاد گرفتی اسا س های توی کابینت اشپزخونه رو بریزی بیرون. از دست تو قراره عمو روح الله بیاد همه رو قفل بزنه.   راستی تو عاشق این هستی ...
4 شهريور 1390

روز حادثه...

سلام شیطونکم این چند روز از بس که شیطون شدی همش بلا میاری سر خودت   .مثلا همین دیشب که ر فتی رو صندلی کامپیوتر (این کارو چند روزه که یاد گرفتی میری رو میز کامپیوتر و میخوای که بری رو مانیتور بشینی) و بعد چون که ما حواسمون بهت نبود با مخ افتادی زمین و سر خوشکلت خیلی درد گرفت چون خیلی گریه کردی دهنت هم پر از خون شده بود چون با اون دندونای خوشکلت زبونت رو گاز گرفته بودی.الهی بمیرم این اشکهای بلوریت رو نبینم.با این افتادن پر ماجرات و سرما خوردگی بدی که بعد از مشهد رفتن گرفتی و هنوز گرفتارش هستی دیگه شب  تو خواب خیلی اذیت کردی و تا صبح چند بار بلند شدی و لج کردی و با هیچ چیزی قانع نمیشدی .خب حقم داشت...
4 شهريور 1390

زیارت رفتن پارسا

سلام فندق من.این دفعه میخوام از مشهد رفتنمون برات بگم این اولین زیارت ما بود که تو هم همسفرمون بودی البته به اضافه ی اقاجون و مامانی(بابا)عمه منصوره،عمو روح الله،عمه طیبه و شوهرش هم که بودن.خیلی به هممون هم خوش گذشت چون تو با شیطنتهات و شیرین کاریات همیشه ما رو سر گرم میکردی و میخندوندی    .مثلا وقتی تو صحن مینشستیم تو دور میافتادی و کتاب قران های بقیه را میگرفتی بطریهای اب بقیه را میگرفتی یا اگه بچه ای را میدیدی که خوراکی داره میرفتی سراغش خلاصه همیشه یکی از ما باید دنبالت میومدیم که خرابکاری نکنی از همه مهم تر که نگفتم اینه که اگه یه وقت از دور هم فواره های اب تو حوض ها رو میدیدی دیگه هیشکی نمیتونست جلو ...
29 مرداد 1390