روزهای غمناک مامان...
سلام و صد سلام به گل پسرم و دوستای خوبم. خیلی وقته نتونستم بیام به وبلاگت سر بزنم.اخه یه ده روز پیشا رفتیم خونه مامانیا که یه دو سه روز بمونیم و بیایم که به بعد دو سه روز خبر دردناک مرگ ناگوار عموم(عموی مامان)رو بهمون دادن و دیگه اونجا موندیم یک هفته دیگه. خیلی ناراحت شدم از جوان مرگ شدن عموی عزیزم اونم چه قدر وحشتناک،از شدت خونریزی زیاد و نرسیدن کمک تا حدود دو ساعت اون رو از دست دادیم و دیدارمان به قیامت کشید.خیلی سخته وقتی خاطراتم رو به یاد میارم که چه لحظات شاد و خوبی رو با اون سپری کردم خیلی سخته وقتی بهیاد میارم که دیگه نمیتونم عموم رو ببینم خیلی سخته وقتی پدر بزرگ و مادر بزرگ پیرم رو میبینم که باید داغ جوان مرگ شدن پ...
نویسنده :
بابا و مامان
22:22