پروژه تخت خودش
اول از همه سالگرد ازدواجمون مبارک...
دست بابایی هم درد نکنه بابت کادویی که برام خریده بود(یه پلو پز برقی خوشکل)
به همین زودی هفت سال گذشت
همسر عزیزم با تو بودن و در کنار تو بودن بهترین هدیه خداوند برای من هستش.خدایا از تو ممنونم به خاطر همه چیز...
ایشالا صد سال کنار هم و با هم باشیم.
از این روزهای پارسایی بگم که چند روز هستش پروزه ی تخت خودش رو به دست گرفتیم،یعنی از چند روز پیش که مامانی یک مطالبی در مورد جدا خوابیدن بچه ها از والدین تو اینترنت خونده یهو تصمیم گرفتم که پارسایی رو تو تخت خودش بخوابونیم (تازه تخت پارسایی رو آوردیم کنار تخت مامان و بابا).از شب اول بگم که با یه عروسک که وصل میشه به تختش و آهنگ میزنه و لامپهای رنگی هم داره گول خورد و بعد از یک ساعت ور رفتن به این عروسکه خوابش برد.اما دیگه شب دوم وقتی سیر با عروسکه بازی کرد بلند شد و گریه و زاری راه انداخت که بیاد بیرون،ما هم اون قدر باهاش بازی کردیم تا خوابش برد.و شب سوم که دیگه دست ما براش رو شده بود از یک متری تخت که میبردمش میگفت :نه نه و گریه و زاری.حالا ما موندیم تو این پروزه....؟؟؟؟
ولی دیگه حالا که شروع کردیم کنار نمیزاریمش تا وقتی که موفق شدیم...
و اما اون یکی پروزه که هستش:ج ی ش که هر کلکی بزنم تو یاد نمیگیری که بگی ج ی ش.این یکی رو دیگه واقعا توش موندیم...؟؟؟آخه این بابای تو چه گناهی کرده که این قدر باید پول بده یه چیزی بخره که شما توش اون کارو بکنی...یه کم هم به فکر ما باش پسرجون...
الان هم دارم اینا رو مینویسم ساعت 11.30 شب هستش و تو هم دور و بر منی و خوابت هم میبره و هر بهونه ای رو میگیری که من رو از پای کامپیوتر بلند کنی.مثلا میای پیشم و با اون لحن دلسوزانه ات میگی :مامان پاسو(پاشو)-مامان آب-مامان ماس(ماست حالا نصف شبی؟)-مامان تردی(خربزه)-مامان مستات(مسواک)و ... خلاصه هر چیزی که یادت بیاد از من میخوای.تا بیشتر از این نشده بریم بخوابونمت.با همون ترفندهای پروزه تخت خودش... فعلا...