چند روز گذشته
خيلي خوشحاليم که دوره بيماري بدي رو که داشتي گذروندي. من و مامان خيلي نگرانت بوديم ماماني هم اومده بود پيشت تا بيشتر بهت برسند. تقريبا از دو هفته پيش بود که حالت S شده بود. ولي خدا رو شکر با دوا درمون و دوره اي که بايد براش طي ميشد الان نازنين پسرم مثل سابق... آره ديگه.
امروز که آقا جون اومد خونه گفت رنگ و روت برگشته خدا رو شکر. آره ديگه آقا جون عمه منصوره رو آورده بود که شما حوصله ات سر نره. تو تعطيلات تابستون قراره عمه هر هفته بياد پيشت. البته قراره!!!
اين چند روز هوا حسابي گرم شده و روزها نميشه بيرون رفت ديشب برديمت پارک تا يه کم هوا عوض کني ولي روروک ات را نداشتيم و شما هم دائم ميخواستي چهار دست و پا بري رو چمن. من و مامان هم خيلي ميترسيم آلودگي چمن ها بيمارت کنه خيلي زود برگشتيم. ديشب وقتي پسر بادکنک فروش اومد بهمون بادکنک بفروشه من مثل هميشه از اينکه مزاحم ميشند ناراحت شدم و بي محلي کردم بعد که ديدم داري بادکنک ها رو نگاه ميکني فهميدم که از الان به بعد بايد خودم مشتري اين دست فروشها بشم. حالا کاش 10 دقيقه اين بادکنک رو سالم نگه ميداشتي. اي خدا بگم ..... خيلي باحاله که حالا به بعد هر چي ببيني بهونه اش رو ميگيري و مي خواهيش. البته در مورد باحال بودنش خيلي مطمئن نيستم. ولي هر چي بخواي...