فندق ما، پارساجونيفندق ما، پارساجوني، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

پارسا، فندق ما

تب دندون

به لطف خدا از وقت یدنیا اومدی تا حالا هیچ مشکل جدی نداشتی ایشالا هیچوقت نداشته باشی عزیزم. دو تا دندون خوشکل و سنجابی بالات که ٢ ماه پیش در اومد مشکلی نداشتی اصلا من و مامان متوجه نشدیم تا یه روز سفیدی دندونت پیدا شد. ولی چند روزه پارسای بابا تب داره. امروز مامان جون هم اومد پیشت تا بیشتر بهت برسند. خوشحالم که اگر فندق بابایی تب کرده تب دندونه. ...
9 ارديبهشت 1390

بچه ام ميخواد بره آرايشگاه

بابا برا نوبت چهارم اتليه ات که بايد عکسهاي ۸ ماهگي ات رو بگيريم برات، خيلي دير شده يک ماه پيش بايد ميرفتيم که خورد تو تعطيلات حالا هم موهاي خوکشل سرت يه کم نامرتب شده قراره فردا شب عمو محمد سرت را اصلاح کنه. الان که من شب کارم فردا صبح ميريم ورزنه برا ديدني شب هم به عمو ميگيم موهاتو اصلاح کنه. بعدش هم پنج شنبه  يا شنبه ديگه ميريم آتليه.   الو عمو محمد! درود! منم پارسا گلي. عمو جون برام يه نوبت بزن ميخوام بيام سرمو اصلاح کني. چي؟ عمو قر نيا ديگه حالا واسه ما تاقچه بالا ميذالي؟؟؟ خيلي هم دلت بخواد... بله بله... تازه من نميتونم بيام مغاده. ميام خونه تون بايد خوکشل کوتاه کنيا!!!  اين عکسو بابا تو ۳-۴ ماهگيت که سرت رو با ما...
29 فروردين 1390

قربون قد و وزنت

بابا شنبه برديمت قدو وزن با مامان وماماني. خانومه گفت هم قدت رو نموداره و هم وزنت. گفت يه کم دور سرش زياده. خب معلومه بچه ام از کله گنده هاس ديگه                                         ...
29 فروردين 1390

دايي عليرضا! خيلي سپاسگزالم

تو عسل مني. بابا عسل چيه تو چچل مني. بابا! جمعه که دايي علي از مشهد اومده بود کلي برات سوغاتي آورده بود. من درست يادم نيست مامان ميگفت ۴ تا ولي من يه بالش موزيکال و يه تابلو ميکي ماوس برا اتاقت ديدم. قشنگ بود. از دايي تشکر کن. بگو دايي عليرضا! خيلي سپاسگزال م                                              راستي يادم رفت بگم ماماني و آقاجون هم که هنوز عيد ديدني ما نيومده بودند عصر جمعه اومدند کلي هم باهات حال کرد...
28 فروردين 1390

وقتی بابا کوچیک بود...

ببین بابایی چقدر تپل بودم این عکسو دایی رضا وقتی من ۴-۵ سالم بوده گرفته. راستی به نظر شما کدوم شبیه کدومند؟ بابا شبیه پارسا یا پارسا شبیه بابا عکس پارسا                                  عکس بابا ...
27 فروردين 1390

زیباترین ندایی که شنیدم

امروز صبح حدود ساعت ۸ بود و من هنوز تو تخت خواب بودم و تو مثل همیشه زودتر از من و مامان بیدار شده بودی. مثل همه صبح ها تو یه حالتی بین خواب و بیداری صدای قشنگت را میشنیدم ولی امروز یه صدایی شنیدم که مثل برق از تخت پریدم پایین و بغلت کردم و بوس بوس بوس... آخه امروز تو شادی ها و سر و صداهای سر صبح داشتی میگفتی بابا . بابا به قربونت بره                                                    ...
26 فروردين 1390

واسه امروز

درود بابايي!  معمولا تو اين وبلاگها مامان ها نويسنده هستند و زياد از بچه هاشون معذرت خواهي ميکنند به خاطر اينکه ول شون ميکنند ميرند سر کار. ولي اينجا باباي پارسا هم ميخواد بگه عزيزم ببخشيد که براي تو زياد وقت ندارم. چهارشنبه صبح تا نصفه شب سرکار بودم وقتي اومدم خونه خواب بودي. پنج شنبه صبح با دايي حميدت رفتيم بيرون من بايد ميرفتم دانشگاه دايي هم کنکور دکتري داشت زبون بسته. براي نهار اومدم خونه ولي سير نديدمت چون مامان مهمون داشت. کيا بودند؟ خاله شري با دخترش، زن دايي فاطمه و دخترش منير و مامانش که بشه مامان بزرگ مامان. راستي عمه طيبه هم ليدرشون بود. حتي نشد با عمه چاق سلامتي کنم و از کيش بپرسم. داشتم ميگفتم ديروز هم ظهر اومدم شرکت ...
26 فروردين 1390

رقص کانگورو

عزیز دل بابایی! اینقدر تو این چند وقته شیرین شدی که همه واسه ات ذوق میکنند. از چند وقت پیش یعنی تعطیلات عید که دور و برت شلوغ بود وقتی به کمک یکی دیگه رو پاهات وایمیسی فقط کافیه یه نفر برات بخونه "ماشاالله ماشاالله..." تا تو رقص کانگوروییت را با تمام انرژی شروع کنی کلی هم حال میکنی و غش میری. اگر یه شلوار نسبتا گشاد هم پوشیده باشی که دیگه هیچی ... بعد از چند لحظه ... الهی بابا به قربونت بره... ...
26 فروردين 1390