فندق ما، پارساجونيفندق ما، پارساجوني، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

پارسا، فندق ما

یه چند خط...

بازم اومدیم... سلام ...این چند وقته بیشتر سر گرمی پارسا شده پارت=پارک... از وقتی عمه براش سرسره خریده کمتر حوصله اش سر میره و بیشتر سرسره بازی میکنه البته هر وقت بهش میگم پارسا چی کار میکنی،میگه:پارت توی جشن تولدش کلی بهش کادو دادن که بیشترش اسباب بازی بوده.ما هم یه کمی از اونها رو قایمش کردیم که هر وقت خیلی حوصله اش سر رفت و خسته شد یکیش رو بهش بدم.آخه این قند عسل خیلی زود از اسباب بازی هاش خسته میشه و براش تکراری میشه و دیگه باهاشون بازی نمیکنه ما هم برای تنوع این کارو کردیم... راستی دایی حمیدمون هم اومد همشهریمون شد.اون انتقالی گرفت و یه خونه هم اینجا خرید و اومد پیشمون...شاید یه کم از تنهایی در بیایم... الان دیگه پارسا خیلی ز...
6 مرداد 1391

عکس های تولد 2 سالگی

این از شیطنت های قبل از رسیدن مهمونامون: اینم از تزیینات بسیار زیبای تولد پارسایی البته با سلیقه زن دایی و مامان پارسایی و کمک های زیاد دایی علی جونمون: کیک تولد جیگری: (راستی اونم که اون گوشه هست عمو روح الله برات درست کرده)   این گل پسر که حوصله نداره قبل از اینکه کیک رو ببریم هی انگشت زد تو کیک و خورد: اینم سرسره ای که عمه طیبه و عمو روح الله خریدن برات و تو خیلی دوستش داری: بقیه اش برا بعد...           ...
6 مرداد 1391

چقدر زود گذشت

چقدر زود گذشت  این دو سال... تو یک چشم به هم زدن... بهترین ثانیه ها،دقیقه ها،ساعت ها،روزها،ماه ها،و سالهای عمرم با تو چه خوب و چه زود میگذرد... ایشالا همیشه یه زندگی خوب و سالمی در کنار ما داشته باشی... راستی داریم تدارک جشن تولد میبینیم چند روز دیگه میخوایم یه تولد خوب برات بگیریم این دفعه هم خونه اون یکی مامانی... فدای توووووووووووووووووووووو ...
24 تير 1391

دوری و دلتنگی

پارسایی من الان اسم خیلی از حیوونا رو بلده و میتونه صداهاشون رو در بیاره مثلا از همه بامزه ترش اینه که :بهش میگم کلاغه میگه؛میگه:دااااخ دااااخ.... این چند وقته اسم کوچیک من و باباش رو صدا میزنه.اخه دیده بقیه ما رو این جوری صدا میزنن اونم یاد گرفته ومیگه.بقیه هم که میخندن و خوششون میاد... پارسایی من الان دو روزه که ندیدمت دلم خییییییییییییلی برات تنگ شده.اخه دو روز پیش که مامانی و باباجون اینجا بودن وقتی خواستن برن تو ولشون نکردی و این قدر خودتو واسشون شیرین کردی که با خودشون بردنت.اخه نگفتن من از درد دوریت چی کار کنم؟هر جا رو میبینم و هر کاری میکنم تو رو کنارم میبینم.مثلا و   قتی تو اشپزخونه اشپزی میکنم ...
3 تير 1391

روزمره گیها

بازم سلام. اومدم تا بازم برات بنویسم.پارسای 23 ماهه ی من برای خودت مردی شدی ولی از اون شیطوناش... وقتی بهت میگم بوس بده به مامان چهارتا بوس ابدار به چهار طرف صورتم میدی طوری که واقعا حالم جا میاد... سر سفره که میشینی غذا بخوری صد بار میگی "ابا"یعنی اب میخوام و اگر هم زود سیر بشی دیگه ما نمیتونیم غذا بخوریم چون که تو همین طور دور سفره میچرخی شیطنت میکنی مثلا سس رو برمیداری و میریزی تو لیوان اب یا پارچ اب رو بر میداری میریزی تو بشقابمون و یا نمک میریزی تو سفره و...خلاصه کم نمیاری واقعا... عاشق بازی دالی بازی هستی و همیشه بهمون میگی "داتی"این بازیتو با عمه طیبه بیشتر دوست داری... تمام مشکلاتت با ببیی(گوسفند و حیوانات اه...
31 خرداد 1391

با تاخیر؟... اما اومدیم.

  مابعد از شش ماه دوباره اومدیم... خیلی از خدمون ممنونیم که بعد از این تاخیر طولانی دوباره اودیم و همین طور خیلی خوشخالیم...                     ما مشکل اینترنت داشتیم که دیگه حل شد و قول میدیم دیگه بیخبر نریم. بعدا میام از پارسا جونی شیطونمون براتون میگم... ...
21 خرداد 1391