دوری و دلتنگی
پارسایی من الان اسم خیلی از حیوونا رو بلده و میتونه صداهاشون رو در بیاره مثلا از همه بامزه ترش اینه که :بهش میگم کلاغه میگه؛میگه:دااااخ دااااخ....
این چند وقته اسم کوچیک من و باباش رو صدا میزنه.اخه دیده بقیه ما رو این جوری صدا میزنن اونم یاد گرفته ومیگه.بقیه هم که میخندن و خوششون میاد...
پارسایی من الان دو روزه که ندیدمت دلم خییییییییییییلی برات تنگ شده.اخه دو روز پیش که مامانی و باباجون اینجا بودن وقتی خواستن برن تو ولشون نکردی و این قدر خودتو واسشون شیرین کردی که با خودشون بردنت.اخه نگفتن من از درد دوریت چی کار کنم؟هر جا رو میبینم و هر کاری میکنم تو رو کنارم میبینم.مثلا و
قتی تو اشپزخونه اشپزی میکنم تو میای پیشم وایمیستی و با التماس میگی:مامان بَ یعنی مامان بغلم کن.یا وقتی رو مبل میشینم بهم میگی:مامان اونزا یعنی اونجا؛یعنی بریم تو اتاقت و یه اسباب بازی از اون بالاها بهت بدم...یا اگه ببینی تلویزیون خاموشه کنترلو
بر میداری و میگیری جلو تی وی و میگی نی نی؛یعنی برام روشن کن و کارتون بیار هر چند تو هیچ وقت دو دقیقه هم پای کارتون نمیشینی ...خلاصه اینا یه گوشه از خاطرات شیرین تو هستش که من امروز باهاشون دلخوشم...
باور کن دلم برات یه ذره شده بعد از ظهر میام میبینمت .
راستی یه کادو هم برات گرفتم که وقتی دیدمت بدم بهت تا باهام قهر نباشی که دو روزه بهت سر نزدم...
فعلا تا وقتی که ببینمت لحظه شماری میکنم...
اینم باحال بود گذاشتم