تولد 1 سالگی گل پسر
یک سال گذشت و ما هر روز شاهد بزگ شدن تو بودیم تو این یک سال تو چیزی جز خوشی و صمیمیت و برای ما نداشتی .بالا خره روز تولد پارسا جونم فرا رسید. یعنی بهترین روز زندگی من و بابا.
جونم برات بگه روز شنبه ٢٥ تیر ١٣٩٠ روزی بود که ما از بعد از ظهر شروع کردیم تدارکات تولد پارسا رو بچینیم
البته در اصل ٢٧ تیر تولد هست اما به خاطر خیلی مسائل از جمله شیفت کاری بابایی ، رفتن دایی حمید و ... اینکه شب نیمه شعبان همه دور هم تو خونه آقا جون جمع بودن اون روز گرفتیم. بعد از اینکه به همراه عمه ها و زن عمو رفتیم دیدن نی نی تازه به دنیا اومده فهیمه عمه ، شروع به بستن کاغذهای تولد و یه عالمه بادکنک تو حیاط اقاجون کردیم
البته عمو روح الله و عمو امیر هم کمک کردند. تا اینکه شام خوردیم و موقع اومدن مهمونها شد که شما تازه شروع کردی به نق زدن چون که خوابت میومد ما هم مجبور شدیم بخوابونیمت
و این جوری شد که مهمونی تولد بدون تو سرد و خاموش بود گفتیم بزار یه کم بخوابی بعد بیدارت میکنیم . بعد از یک ساعتی که خوابیدی عمه طیبه اومد بیدارت کنه اما هر چی تو بغل عمه صدات میزدیم و باهات بازی میکردیم انگار نه انگار .چند دفعه چشمات رو باز کردی مهمونا رو دیدی و دوباره تو بغلش خوابت میبرد کلی سوژه شده بودی برا خنده.خلاصه تا اینکه یه کم به هوش اومدی و تولد شروع شد
از بزن و برقص گرفته تا بریدن کیک و باز کردن کادوهای خوشکلت و ...و خلاصه تا اخر کلی بهمون خوش گذشت.اینم از عکسای تولد گل پسرمون
این عکس دایی ها و عموهای پارسا جون و اون کوچولو هم که پسر عمه(عرفان)
: