دو کلام حرف مردونه
سلام نازنين پسرم. بله ...... درسته ...... باباست. بعد چند وقت بابا اومده باهات درد دل کنه. البته شايد درست نباشه بگي درد دل، يه حرفايي که دوست داشتم الان بگم و تو وقتي بزرگ شدي بشنوي ميخوام وقتي بزرگ شدي يه چيزايي را که من در مورد بچگي ام نميدونستم شما بدوني.
بدوني که وقتي بچه ها ميخندند دارند بهترين لحظه هاي زندگي مامان و باباهاشون را مي سازند. بدوني که همه تصميمات و برنامه هاي خرد و کلان زندگي مون ديگه بر اساس وجود نازنين تو و آسايش و ارامش تو پيش ميره. حاضريم بدترين سختي ها را بکشيم که چيزي از تو کم نذاريم. حتما من هم وقتي کوچولو بودم اقا جون و ماماني همين حس را داشتند. من که ازشون سپاسگزارم، کاش باور کنند....!
الان هم بزرگترين دغدغه فکري بابا اينه که جابجا بشيم و بريم به يه خونه اي که هم خودش و هم امکانات شهري اش در برات مناسب تر باشه. قبل از اينکه به دنيا بياي حاصل چند سال تلاش بابا (به پشتوانه مامان) شده يه آپارتمان که وقتي خريديم کلي ذوق کرده بوديم. و خيلي هم سعي کرديم تو توي خونه خودت به دنيا بياي (نه خونه مستاجري). که همين هم شد و 50 روز قبل از تولد تو وارد خونه خودمون شديم. ولي با بزرگ شدن تو و تغيير نيازهاي تو احساس ميکنم بايد يه جاي بهتر بريم. و اين خيلي سخته...... خيلي...... .
اميدوارم خدا به خاطر تو کمک مون کنه. تو اين مدت بابا هم مشکل کمردرد داره، هم کارش تو شرکت و رفت و آمدش اذيت ميکنه وهم دانشگاه و تو اين آشفته بازار ميخواهم يه پولي جور کنم و خونه را هم عوض کنم.
راستي داشت يادم ميرفت ديشب براي خريد رفته بوديم بيرون. ميخواستيم يه چيزهايي براي شروع فصل سرما برات بخريم. وااااااي که چقدر گرونيه!!!! خيلي زياد خريد نکرديم ولي اميدوارم همين را هم به سلامتي و سرزندگي بپوشي. خيلي خدا را شکر ميکنم وقتي سرحال و بازيگوش مي بينمت. هر بار هم که ميخوام از خونه برم بيرون بايد مامان يه جوري گولت بزنه که متوجه من نشي. خيلي هم عذاب وجدان دارم چون کمتر از اوني که بايد، وقت برات ميذارم اميدوارم بابا را درک کني.