روز مره گیهای پارسایی
سلام گل خوشبوی زندگیم...
امروز میخوام بگم که تو چه کارهایی میکنی که این قدر مامان رو خسته میکنی که فقط وقتی شبا میخوابونمت میتونم بیام به وبلاکت سر بزنم و برات بنوسم.
تو الان نزدیک2 ماهه که راه افتادی یعنی دقیقا یک سال و یک هفته ات که بود راه افتادی و از اون موقع بود که اصلا نمیتونم حتی چند ثانیه هم تنهات بزارمچون حتما تنهایی یک خطایی میکنی.
چهارتا دندون بالا و دوتا دندون پایین داری که رو همدیگه میشه شش تا،تا حالا هم چند بار افتادی و با اون دندونای مرواریدیت لبهات و دهنت رو زخم کردی.
از هر چیزی که یه کم ارتفاع داره دوست داری بری بالا مثل میز،صندلی،مبل،و تخت و... و اگه نتونی بری بالا جیغ میزنی و با اون زبون بچه گانت به میفهمونی که کمکم کنید که برم بالا.
دیگه از پختن هر روزه ی حریره و سوپ و فرنی راحت شدم و هر چیزی رو میخوری و همین طور عاشق شکلات و بستنی هستی اما من نمیزارم زیاده روی کنی.
عاشق حموم و آب و آب بازی هستی و اگه خدایی نکرده ما کلمه آب بازی رو به زبون اوردیم فوری میری پشت در حموم وایمیستی و با دستت اشاره میکنی و میگی "آپاتی" یعنی بریم اب بازی.
الان خیلی از حرفای ما رو میفهمی یعنی اگه چند بار بهت بگم گوشی مامان رو بیار یه کم این ور و اون ور رو نگاه میکنی و گوشی میاری میدی به من.یا ماشینت رو بیار ،کنترل رو بیار،توپت رو بیار .قربون اون فهمت برم.
یه مشکلبزرگ ما با تو اینه که ما هر چی اسباب بازی متناسب با سنت رو میگیریم تو اصلا محل نمیدی و فقط با همون آب پاش و ملاقه و قابلمه و هر چیزی اسباب بازی نباشه بازی میکنی و من و بابا موندیم که چی کار کنیم؟
فعلا دیگه چیزی یادم نمیاد بقیه اش باشه برا بعدا
...
فقط هر وقت اینا رو میخونی بدون که تمام زندگی و هستی من و بابایی و عاشقانه دوستت داریم و لحظه های با تو بودن رو به هر چیزی ترجیح میدیم...