بابا مریض شده
سلام کوچولوی نازم.
نزدیک دو هفته و شایدم بیشتر هست که به دفتر خاطراتت سر نزدم میدونی چرا؟چون دو هفته هست که خونه مامانی بودیم چون که بابایی کمر دردش دوباره شروع شده و این دفعه خیلی بدتر از سالهای قبل هم شده به خاطر همین تو خونه استراحت میکرد، البته مامانی خودش رفته بود مشهد مسافرت ولی ما بازم ول کنشون نبودیم و رفتیم اونجا اتراق کردیم و منتظر موندیم تا دیروز که از مسافرت اومدن.بعدشم ما امروز اومدیم خونه خودمون تا بابایی بره دکتر تا اینکه بعد از ظهر به همراه دایی علی رفتیم دکتر و دکتر بازم سه هفته ی دیگه براش استراحت نوشت حالا احتمالا یه سه چهار روزی اینجا بمونیم و بازم بریم خونه مامانی.اونم فقط به خاطر تو و یه کوچولو هم به خاطر من.اخه تو اینجا تنهایی خیلی اذیت میکنی و اصلا خونه اپارتمانی و تراس کوچولوش رو دوست نداری.فکر کنم بد عادت شدی چون اونجا تو اون حیاط بزرگ خونه دوتا مامانیت با اون باغچه هاش و عمه و بچه های فامیل خیلی خوش میگذرونی و خیلی شادی اما اینجا نق میزنی و بهونه گیری میکنی.خب دیگه ما هم باید به پای تو بسوزیم و بریم.
راستی یه چیز دیگه:از دوستای خوبم هم میخوام که برای بابایی دعا کنن که زودتر خوب بشه و بتونه بره سر کار و از این خونه نشینی که خودش اصلا دوست نداره در بیاد.بازم مرسیییی....
فعلا بای...