زیارت رفتن پارسا
سلام فندق من.این دفعه میخوام از مشهد رفتنمون برات بگم این اولین زیارت ما بود که تو هم همسفرمون بودی البته به اضافه ی اقاجون و مامانی(بابا)عمه منصوره،عمو روح الله،عمه طیبه و شوهرش هم که بودن.خیلی به هممون هم خوش گذشت چون تو با شیطنتهات و شیرین کاریات همیشه ما رو سر گرم میکردی و میخندوندی
.مثلا وقتی تو صحن مینشستیم تو دور میافتادی و کتاب قران های بقیه را میگرفتی بطریهای اب بقیه را میگرفتی یا اگه بچه ای را میدیدی که خوراکی داره میرفتی سراغش خلاصه همیشه یکی از ما باید دنبالت میومدیم که خرابکاری نکنی از همه مهم تر که نگفتم اینه که اگه یه وقت از دور هم فواره های اب تو حوض ها رو میدیدی دیگه هیشکی نمیتونست جلوت رو بگیره و بیشتر وقتها هم حسابی خودت رو خیس میکردی .دیگه تو کاری میکردی کارستون...دیگه از بازار رفتنامون با تو و غذا خوردنمون سر سفره غذا که تو تمام سفره رو زیر و رو میکردی و ... که هیچی نمیگم.خلاصه سفر شش روزه ی ما به مشهد برا خودش سفر نامه ای داره به چه بزرگی از دست کارای تو.ولی تو هر چی که باشی و هر کاری که بکنی بازم برای من بهترینیییییییییییییی.
اینم چند تا از عکسهات
با عمه منصوره تو شاندیز
این عکس هم گذاشتم تا یادمون بمونه تو چقدر از این بطریهای اب خوشت میومد