عشق مامانی
شیطونکم چقدر عزیز شدی.هر چی که بزرگتر میشی شیرینتر ولی شیطونتر میشی.ولی بازم هر روز بیشتر از روز قبل بیشتر دوست دارم.
دیگه الان خوب میفهمی که من یا بابایی وقتی لباس میپوشیم میخوایم بریم بیرون و تو عاشق بیرون رفتن هستی برای همین سر کار رفتن بابیی مصیبتی شده دیگه برا خودش از نیم ساعت قبلش باید سرتو گرم کنیم که از بابایی جدا شی و فراموش کنی و بابا هم باید یواشکی لباس بپوشه و حاظر شه.میدونی با این کارات یاد کی میافتم ؟یاد هستی خانوم دختر دوست بابایی.اونم وقتی کوچیکتر بود مامانش برامون تعریف میکرد که از این کارا میکنه راستی هستی هم یه خواهر کوچولوی دیگه پیدا کرده الان فکر کنم یک ماهش شده و ما هنوز وقت نکردیم بریم دیدنش .خب همین روزا میریم با هم دیگه و تو هم قول بده اونجااز این شیطنتها نکنی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی